پس از پایان نمایش فعل، نوشته و کار محمد رضاییراددنبال فلسفهای هستم که مسالهاش پایان باشد؛ پایان چیزها، پایان شدنها وقتی که بودن میشوند. فکر میکنم فقط گذر زمان نباید باشد که هستنِ فعلها را به بودن تبدیل میکند چیز دیگری درون هر شدنی هست که با نبودن آن یا دیگرگونه شدن آن، شدنها بودنها میشوند.«پایان» یک «شدن» کجا اتفاق میافتد؟ آشوب به «پایان» رسیدن و آن را زندگی کردن؟ لحظهای که به فقدان نزدیک میشویم؟ هنگامی که میتوانیم فکر کنیم یا برای کسی بنویسم «تمام شد» و نقطه؟ وقتی پایان یک چیز را اعلام میکنیم و نمیدانیم چه بر سر خود پایان میآید؟در باره پایانِ یک داستان یا یک زندگی، یک رابطه عاشقانه، یک حکومت دیکتاتوری، یک بیماری لاعلاج، یک آرزوی محال، ساعتها میتوانیم حرف بزنیم اما درباره تفاوتِ پایانها چیز زیادی نمیدانیم اگر پایان صرفا یک تمامشدن نباشد یک اعلام برای انتها، ته. برای ادامهنداشتن؛ اینگونه که از این جمله در مییابیم: «او زندگی را آغاز کرد و لاجرم به پایان برد.» فعل پایان چیست؟ بردن؟ شدن؟ رساندن؟ اینها میآیند و به پایان میچسبند اما فعل خود پایان چیست؟ فعلیت پایان در چه فعلی محقق میشود؟ هستن پایان؟ پایانیت پایان را چه فعلی معین میکند؟ من میپایانم تو میپایانی او میپایاند. انگار یک حالت غیر زبانی باشد پایان. در زبان کنشی ندارد و خنثی است. حالتی را بیان می, ...ادامه مطلب
اضطراب ادامه، فلاکت پایان زن به مرد نویسنده پس از آنکه جلسه داستانخوانی تمام شده بود و همه آمده بودند بیرون از سالن توی همهمه وخوشوبش نوشیدنی بخورند، گفته بود: وقت دارید به اندازه چند ساعت ماجرای زندگیام را برایتان بگویم؟ شاید بتوانید داستانی دربارهاش بنویسید.مرد جواب داده بود: نمیدانم بتوانم یکیدوساعت خالی کنم یا نه٬ برنامهام فشرده است و فردا بلیط برگشت دارم. حالا چی هست این ماجرای زندگیتان؟ کمیش را بگویید شاید توانستم جایی میان شلوغیهایم خالی کنم.زن برای قدردانی دستهایش را گذاشته بود روی سینه و گفته بود:«من هر روز صبح بهخاطر یک شیشه شیر که برای بچهام بگیرم به بازجویم ,اضطراب,ادامه،,فلاکت,پایان ...ادامه مطلب