آداب سر باختن

ساخت وبلاگ
  آغشته‌شدن به رازهامثلا فروشدن در رگ‌های نازک پشت پلک‌ها مثلا لب‌بستن به لوانی لعابیسراسیمه از خواهشی نزدیکمثلاً تاویل رگ به زندگیرگ‌های گلوی زنی جوانایستاده روبه‌نور مثلاً آغازی ناگهانی از پوستکه فر آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت: 12:06

یادداشتی پس از دیدن فیلم فروشنده اصغر فرهادی در سینما و بازگشت به خیابان و بازدیدن مردم در جامعه یک. همه‌چیز از تَرَکی که به جان دیوار اتاق خواب می‌افتد آغاز می‌شود؛ ترکی که تخت‌خواب دونفره را به‌هم‌ر آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 91 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 5:48

به یاد هدی عمید در تاریکی نشسته‌ای روی زمین و به صداها فکر می‌کنی. به صدای تاریکی و صدای نبودن آدم‌ها و صدای چیزها. اولین صداها و آخرین صداها. رفتار صداها با ذهن، در تاریکی و سکوت، در بازنمایی خاطره‌ه آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 97 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 5:48

  از لای موهای توجهان جای بهتری استبرای تماشابرای قدم‌زدن کنار تیزی مرگبرای گم‌شدن بین درختان ابربین درختان بارانبارانِ ریخته روی بی‌قراری دست‌هاتبارانِ ریخته روی بی‌قراری بخار اسمتوقتی سرد است همه‌چی آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 106 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 5:48

  توی سکوتیک چیزی هم داشتهم می‌خواست بچرخدو از لای دیوارهٔ رگ‌ها بزند بیرونیک چیزی مثل... مثل...مثال بلد نیستم بزنماما مثل مهکه آفتاب از پشت جدارهٔ نازکش می‌آید این‌طرفو تو یک قدم دیگریک گام بیش‌ترمی‌ آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 87 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 5:48

برای گوهر عشقی در ورطه‌بودن و نهفتن را فریادزدن، اما پنهان‌ترین درد را پی‌درپی بالا آوردن، لمس‌کردن و شادمانی برای بودنش. چقدر کندشدن تیغ در عمق. مرز تیز. چیزی که از ما می‌ماند پس از دریغ. چقدر برای آن چیزی که از ما تاریک می‌شود دلهره داریم. اضطراب مرگ. هنگامی که خاطره‌ها سر می‌رسند و مهربانترین آنها زخم می‌زند. آویزان بودن. مشت‌زدن به خود. گم‌شدن. نه پیش‌رف آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 109 تاريخ : شنبه 30 تير 1397 ساعت: 21:33

پس از پایان نمایش فعل، نوشته و کار محمد رضایی‌راددنبال فلسفه‌ای هستم که مساله‌اش پایان باشد؛ پایان چیزها، پایان شدن‌ها وقتی که بودن می‌شوند. فکر می‌کنم فقط گذر زمان نباید باشد که هستنِ فعل‌ها را به بودن تبدیل می‌کند چیز دیگری درون هر شدنی هست که با نبودن آن یا دیگرگونه شدن آن، شدن‌ها بودن‌ها می‌شوند.«پایان» یک «شدن» کجا اتفاق می‌افتد؟ آشوب به «پایان» رسیدن و آن را زندگی کردن؟ لحظه‌ای که به فقدان نزدیک می‌شویم؟ هنگامی که می‌توانیم فکر کنیم یا برای کسی بنویسم «تمام شد» و نقطه؟ وقتی پایان یک چیز را اعلام می‌کنیم و نمی‌دانیم چه بر سر خود پایان می‌آید؟در باره پایانِ یک داستان یا یک زندگی، یک رابطه عاشقانه، یک حکومت دیکتاتوری، یک بیماری لاعلاج، یک آرزوی محال، ساعت‌ها می‌توانیم حرف بزنیم اما درباره تفاوتِ پایان‌ها چیز زیادی نمی‌دانیم اگر پایان صرفا یک تمام‌شدن نباشد یک اعلام برای انتها، ته. برای ادامه‌نداشتن؛ این‌گونه که از این جمله در می‌یابیم: «او زندگی را آغاز کرد و لاجرم به پایان برد.» فعل پایان چیست؟ بردن؟ شدن؟ رساندن؟ این‌ها می‌آیند و به پایان می‌چسبند اما فعل خود پایان چیست؟ فعلیت پایان در چه فعلی محقق می‌شود؟ هستن پایان؟ پایانیت پایان را چه فعلی معین می‌کند؟ من می‌پایانم تو می‌پایانی او می‌پایاند. انگار یک حالت غیر زبانی باشد پایان. در زبان کنشی ندارد و خنثی است. حالتی را بیان می‌ آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 134 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 18:59

  برای محمد آقازاده می‌کشندت گوشۀ پياده‌رو. چند دقيقه بايد بگذرد از سياه... از ترس... از خيسی جيب‌هايت... از شب‌های تار... سياه... به سردی ِ خیابان‌های سرگردانِ بدونِ درخت... از مردانِ سیاهپوش ِ در سایه... از گفت‌وگو... از روزنامه که عکست را چاپ می‌کند میان میوه‌های ممنوعه... از مثلث‌های شاید شبیه... شبیه سرکش... شبیه شکل اول شین، شلاق... که ترس ... شبیهِ شبیهِ... مثال بلد نیستم بزنم، شبيه همان غم، گريه... غم‌گريه...چشمان کسي را بياورند از تماشا... تلخ... از صدای مادر محزون که لابد التماس می‌کند که خدا... چرا اينجا نشسته‌ام و دارم... که شلاق که ترس و عکس زنی در زير پل سيد خندان، رگ‌ها را کسی ببرد گره بزند دور ميدان‌های ممنوعه، دور... مثال بلد نيستم بزنم اما همان میدان انقلاب، زير عکس سيدی که نمی‌خندد...چند دقيقه بايد بگذرد که ترس... چرا بايد چشم هایت را بپوکونی؟ که چی را نبينی... همه‌اش فيلم است! اما تو هی بايد از خودت بپرسی يعنی من خوابم؟ يعنی خدا کند که خواب باشد وگرنه دخلت در‌آمده محمد! دخلم در‌آمده که بايد همه حواسم به‌ تو باشد که چطور با چشم‌هايت راه می‌روی و زيرلب اسم کسی را صدا ‌می‌زنی... همه حواسم به اين باشد که نفهمی چطور با چشم‌هايم می‌دوم تا تو که نمی‌رسم که چشم‌ها بسته‌اند و من حالا مانده‌ام زير لبم که خون خشکيده نام توست يا بايد فرياد بزنم؟ گوشۀ پرچم را می‌جوی انگشت‌ها آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 185 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 4:50

مثلا می‌توانست مرده‌شور باشد یا قصاب یا بازجوی زندان و حتی کسی باشد که چهارپایه را از زیر پای محکومانِ به اعدام می‌کشد، کسی که همیشه تیر خلاص را به سمت پیکر نیمه‌جانشان شلیک می‌کند. اما نبود. گاهی توی خیال‌هایش انگشتان باریک و کشیده‌ای داشت که وقتی کسی، اغلب مردی، توان خیره‌شدن به چشم‌های درشت سیاهش را نداشت به‌ناچار می‌بایست تن می‌داد به تماشای آنها. به تماشای رفتار آنها با پوست، رفتار انگشتانِ در خیال، باریک و کشیده‌اش با لب، رفتارشان با برآمدگی مهره‌های کمر... همیشه وقتی به این‌جا می‌رسید دهانش خشک می‌شد و حس می‌کرد کسی نابه‌هنگام و مدام زیر پوستش طبل می‌کوبد. صدای بلند طبل اجازه نمی‌داد پیش‌تر برود؛ مثلا به‌ رفتار انگشت‌ها و دکمه‌ها فکر کند یا به بوی درهم‌شدهٔ عطر و توتون پیپ، به زبری چانه و داغی زبان... دهانش خشک می‌شد و آه می‌کشید. نقاش بود و معمولا نقش‌هایی می‌کشید که پررنگ بودند وزن داشتند و انگار از جایی دور از جایی خیلی دور آمده بودند؛ از لای لزج گوشت و خون و استخوان. وقتی که می‌نشست روبه‌روی بوم، انگشت‌هایش باریک و کشیده بودند، صدای طبل از زیر پوستش می‌آمد و وقتی که دهانش خشک می‌شد کار از دست درآمده بود. خسته و عرق‌کرده بلند می‌شد می‌رفت دست‌های رنگی‌اش را می‌شست و آب مثل همیشه انگشت‌ها را معمولی و متوسط می‌کرد. آرامش پس از پایان را خیلی دوست داشت؛ رهاشدن عضله‌ها، سبک‌شد آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:53

برای میم. اگر یادت ماند به دوستانت در تهران بگو که شب‎های آذر توی خانه نمانند؛ بزنند به خیابان چون قرار است خورشید نصف شب دربیاید به چه بزرگی و چشم‎های شب‌زنده‎ها را کور کند.بگو شب بخوابند.یادت باشد به یعقوب بگویی بیست و پنج خرداد از خانه بیرون نیاید، از خانه بیرون آمد انقلاب نرود، انقلاب رفت راه نیفتد برود طرف‌های آزادی. بگو اگر آزادی رفت دیگر برنمی‎گردد، به مادرش بگوید جنازه‌اش را بایستی کجا پیدا کند.به مامانت بگو تا می‎تواند داروی ام‌اس ذخیره کند توی یخچال؛ زمستان بلندی درپیش خواهیم داشت. نکند گول اخبار هواشناسی را بخوری و در انظار عمومی شالت را از روی صورتت بزنی کنار، نکند متهم بشوی به اقدام علیه امنیت ملی. نکند بروی توی حبس عمومی توی حصر خیابانی. مردم دوره‎ات کنند به تماشا و هیزی، از کار و کاسبی بیفتند گند بزنی به اقتصاد کلان و ارزش پول ملی. نکند یادت برود ته زمستان بهار نیست؛ بی‌هوا دلت هوای شیراز کند سوار ماشین بشوی بزنی به جاده آنجا که خانم هایده ساقی را صدا می‎زنند چشمانت را بگذاری روی هم محکم فشار بدهی سر پیچ اتوبوس اردوی راهیان نور را نبینی بزنی سی چهل تا بچۀ ماه را نفله کنی.ته زمستان یک پیچ است که آن‌ورش معلوم نیست.فقط یادت باشد به داییت بگویی سوار سواری‎های شخصی ناشناس نشود سر از بیابان‌های اسلامشهر در می‎آورد طوری‌که همسرش هم تکه‎پاره‎هایش را نمی‎تواند شناسایی کند.بهش آداب سر باختن...ادامه مطلب
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 14:58