آداب سرباختن: دو/ شیوه

ساخت وبلاگ

همه‎ ما کم و بیش به خودکشی فکر و بعضی‎ها هم تجربه‎اش کرده‎ایم. شکست در این تجربه باعث شده که گاهی یادمان برود که زند‎گی نوعی مردن است. قبل از رسیدن به مرحله‎ای که  تصمیم به خودکشی بگیریم و قبل از اقدام، مهم‎ترین مسئله‎ای که ذهن‎مان را مشغول کرده نه سرنوشت جهان بعد از ما و نه سرنوشت ما بعد از مرگ؛ که چگونگی شیوه خودکشی‎مان بوده است. من آدم منزه طلبی‎ام و مهمترین دغدغه زندگی‎ام کشف شیو‎ه‎ای است که منزه و با شکوه باشد. 

زمانی  بهترین روش را از آنِ صائب تبریزی می‎دانستم:

لب نهادم به لب یار و سپردم جان را / تا به امروز به این شیوه نمرده است کسی

و خب همه می‎دانیم چنین شیوه‎ای چه ملزومات و شرایط غیر ممکنی را می‎طلبد. (از یافتن یار لب‎دار جان‎ستان که بگذریم می‎ماند اینکه به نامبرده مظلوم چه حالی دست می‎دهد وقتی خود را در هنگامه عشق‏بازی، توی آغوش یک مرده ببیند.)

مرور حداقل یک‎بار نحوه‎ی مرگ آدم‎های مشهوری که به انتخاب خودشان مرده‎اند (چه آن‎ها که شیوه‎ای تدریجی را انتخاب کرده‎اند و چه آن‎ها که انتخاب‎شان روشی یک‎باره و ناگهانی بوده) مرا دچار وسواس انتخاب کرده است. انتخاب‎های عجیب آن‎قدر زیاد بوده‎اند که گاهی فکر می‎کنم شیوه‎ای برای انتخاب نمانده که قبل از من حداقل یک نفر آن‎را امتحان نکرده باشد. از خودکشی آنلاین و خودکشی گروهی (شیوه نهنگ‎ها) و هاراگیری تا رفتن به روی مین.

 آری پریدن روی مین خیلی روش خوبی بود تا قبل از این‎که بشنوم "ابراهیم شاهد نوری" پسرِ دایی غلام‎رضای پدرم در یکی از مرخصی‌های سربازی‎اش می‎بیند دوست دخترش عروس شده و چه بزن و بکوبی هم در محل راه انداخته‎اند. یک نامه می‎نویسد، بر می‎گردد پادگان و به اصرار می‎رود خط مقدم و از آن‎جا هم، روی مین! بعد از آن بود که پی‎در‎پی می‎شنیدم و می‎خواندم که سربازان عاشق شکست‎خورده، نیمه‎شب یکی یکی، خشاب اسلحه‏شان را خالی کرده‎اند زیر گلوی‎شان.

یک ‎وقتی هم به در و دیوار می‎زدم تا لحظه‏ای، برسم به تفنگی که میرزای شکسته‏نویس ِ کرمانی با آن شاه شهید را ابدی کرد و خدا خدا می‎کردم آن‏قدر خوش شانس باشم که سالم مانده باشد و به قدر کفایت شیوه من دوام بیاورد! نشد و همان‎ وقت‎ها بود که فهمیدم دست مافیای قاچاق اشیای تاریخی چقدر دراز است و تا کجاها که نرفته است. 

مجال / بی‎رحمانه اندک بود و / واقعه / سخت / نامنتظر. / از بهار / حظ تماشایی نچشیدیم، / که قفس / باغ را پژمرده می‎کند. / از آفتاب و نفس / چنان بریده خواهم‎شد / که لب از بوسه‎ی ناسیراب. / برهنه / بگو برهنه به خاک‎ام کنند / سراپا برهنه / بدان گونه که عشق را نماز می‎بریم / که بی شایبه‎ی حجابی / با خاک / عاشقانه / در آمیختن می‎خواهم.

این شعر شاملوی شهید را "ابراهیم شاهد نوری" پسرِ دایی غلام‎رضای پدرم توی نامه‎اش نوشته بود. 


آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 118 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 13:50