یادداشتی پس از دیدن فیلم فروشنده اصغر فرهادی در سینما و بازگشت به خیابان و بازدیدن مردم در جامعه
یک.
همهچیز از تَرَکی که به جان دیوار اتاق خواب میافتد آغاز میشود؛ ترکی که تختخواب دونفره را بههمریخته و خالی میکند. ترکی که بین همهٔ چیزهای جهان فاصله میاندازد؛ بین زن و مرد قصه، بین همسایهها، بین عینک و چشمها، بین اشیا و آدمها، بین رفقا و همکاران، بین معلم و شاگردان و بین فروشنده و مشتریان. روی دیوار اتاقِ خوابِ فروشنده اما حکایت دیگری جریان دارد؛ دنیای یک پسربچه و آرزوهای رنگیرنگیاش جابهجا بهتصویر کشیده شدهاند. دنیایی بدون دیوار و بدون مرد البته. در همهٔ تصویرها زنی هست و پسر بچهای و خورشید خیلی قرمز و شاد و خانههایی با سقفهای شیروانی آبی و گربهها و درختها. حتا چند لکه ابری که لابد توی آسمان خیالی پسربچه هستند شکل گربهاند و گربهها از آدمهای غریبه نمیترسند و لابهلای دستوپایشان میلولند. توی اتاق فروشنده البته چیزهای دیگری هم هست؛ نامهها و لباسها و کفشها و یادگاریها و یک تختخواب دونفره. یک تختخواب دیگر هم هست؛ آنکه بالای صحنهٔ نمایش زیر نور قرمز، غمگین و خالی افتاده است و با روشن و خاموش شدن نور صحنه و صدای دستزدن تماشاگرانی که مات و مبهوت مرگ فروشندهاند شکافی میشود که همچنان به پیش میرود. همه تختخوابها همینطور خالی و بههمریخته و غمگینند. هیچ چیز در جهان مثل یک تختخواب دونفره که خالی مانده و مثل ترکی که روی دیوار اتاق خواب میافتد غمگین نیست.
دو.
یک ترک هم روی دیوار طویله خانه مشحسن افتاده است. همانجا که مشحسن از بیم هجوم بلوریها و غارت تمام زندگی و همه معنای روزگارش به آن پناه میبرد. مشحسن قبلا از مشرجب شنیده که به خاطر مرگ سهتا بره میخواهد از بلوریها، این دشمنان همیشگی روستا، انتقام بگیرد. بلوریها عامل همبستگی و همنشینی جامعه هستند و انگار وقتی حمله میکنند آنچه از روستا بهجا میماند دیوارهای فروریخته و خانههای در معرض ویرانی است. همبستگی افراد جامعه در داستان گاو، مکانیکی و از طریق اینهمانی است. اینها وقتی همانها میشوند که جامعه نیاز دارد برای جلوگیری از فروپاشی و آوار ترکها، اتحاد و همبستگی خود را حفظ کند: هممانندی. مشحسن به درون طویله میرود، ناباورانه سر گاو مرده را در آغوش میگیرد و وقتی بیرون میآید مآ میکشد. بلوریها آمدهاند و تنها گاو روستا را نفله کردهاند. در این نوع همبستگی افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند و بدون اینکه به پرکردن و ترمیم شکاف دیوارها فکر کنند به گاو جدید ده میخندند. بیل مکانیکی نیمهشب به خانه حمله میکند و دیوارها را ترک میاندازد. آدمها جانشان را بر میدارند و پلهها را با شتاب پایین میروند. مرد معلم یکبار طعم هممانندی با بلوریها را چشیده است. جایی که یک زن توی تاکسی مدام او را به حفظ فاصله دعوت میکند و او به در و شیشه ماشین چسبیده است. مشحسن نمیتواند بپذیرد روستا بدون گاو شده، او خودش را قربانی میکند تا روستا بماند بدون اینکه فکر کند همولایتیهایش این هممانندی او با گاو را بر نمیتابند. مشحسن را نه بلوریها که مردهای ده نفله میکنند. مرد معلم آنروز که در پاسخ به پرسش دانشآموزی که میخواست بداند یک آدم چگونه گاو میشود گفته بود به مرور، نمیدانست که بلوریها نزدیکتر از هر وقت دیگری هستند و گاهی آدمها خیلی زود و با شتاب گاو میشوند.
سه.
عماد، پیرمرد متجاوز را برای انتقام به اتاق خوابشان میکشاند و خودش پشت به دیواری که شکاف برداشته میایستد؛ همانجایی که روزی تختخواب دونفرهای قرار داشت و به پیرمرد همانگونه نگاه میکند که مشحسن به گاو مرده در طویله نگاه کرد. اینبار هممانندی با قربانی اتفاق نمیافتد. عماد قربانی را به مرور فراموش میکند و به جای اینکه با همسرش همبسته و هممانند شود، بیشتر شبیه یک دیوار فروریخته میشود. پایانبندی فیلم اصغر فرهادی رسما یک بیانیه بر علیه نظم مکانیکی موجود است. اینکه او با هوشمندی در گفتوگوهای پیرامون فیلم، مدام از بزرگداشت غلامحسین ساعدی میگوید بیشتر از آنکه دلیلی برای وجود داستان گاو به عنوان یکی از لایههای روایی در فیلم باشد، دلیلی برای در شکاف ماندن این بیانیه است. اینکه چگونه جامعه از پس گذشت این همهسال هنوز دچار روابط مکانیکی با آدمها و چیزها و گاوهاست. اینکه چگونه بیلهای مکانیکی نیمهشبها وقتی آدمها خوابند هجوم میآورند و دیوارها را ترک میاندازند. چگونه گاوها از لای درز شکاف دیوارها بیرون میآیند و آهوها را میخورند و از آنها فقط چند نامه، چند کفش و چند لباس بهجا میماند. چگونه زنها از مناسبات اجتماعی حذف میشوند و هیچ نشانی از بودنشان نیست مگر چند پیام ضبطشده در یک گوشی تلفن که اتفاقا دلیل واضحی بر غیبت آنهاست. چگونه در این سالها همه ما فروشنده شدهایم. چگونه اتاقخوابها طویله شدهاند و ما وقتی توی طویلههایمان به قربانی از نفسافتاده نگاه میکنیم و به گاو مرده لگد میزنیم و بیرون میآییم، مسخ شدهایم و برخی هم توی راهپلهها میافتیم و جان میکنیم.
شهریور ۹۴
آداب سر باختن...
برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 92