همه ما کم و بیش به خودکشی فکر و بعضیها هم تجربهاش کردهایم. شکست در این تجربه باعث شده که گاهی یادمان برود که زندگی نوعی مردن است. قبل از رسیدن به مرحلهای که تصمیم به خودکشی بگیریم و قبل از اقدام، مهمترین مسئلهای که ذهنمان را مشغول کرده نه سرنوشت جهان بعد از ما و نه سرنوشت ما بعد از مرگ؛ که چگونگی شیوه خودکشیمان بوده است. من آدم منزه طلبیام و مهمترین دغدغه زندگیام کشف شیوهای است که منزه و با شکوه باشد.
زمانی بهترین روش را از آنِ صائب تبریزی میدانستم:
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را / تا به امروز به این شیوه نمرده است کسی
و خب همه میدانیم چنین شیوهای چه ملزومات و شرایط غیر ممکنی را میطلبد. (از یافتن یار لبدار جانستان که بگذریم میماند اینکه به نامبرده مظلوم چه حالی دست میدهد وقتی خود را در هنگامه عشقبازی، توی آغوش یک مرده ببیند.)
مرور حداقل یکبار نحوهی مرگ آدمهای مشهوری که به انتخاب خودشان مردهاند (چه آنها که شیوهای تدریجی را انتخاب کردهاند و چه آنها که انتخابشان روشی یکباره و ناگهانی بوده) مرا دچار وسواس انتخاب کرده است. انتخابهای عجیب آنقدر زیاد بودهاند که گاهی فکر میکنم شیوهای برای انتخاب نمانده که قبل از من حداقل یک نفر آنرا امتحان نکرده باشد. از خودکشی آنلاین و خودکشی گروهی (شیوه نهنگها) و هاراگیری تا رفتن به روی مین.
آری پریدن روی مین خیلی روش خوبی بود تا قبل از اینکه بشنوم "ابراهیم شاهد نوری" پسرِ دایی غلامرضای پدرم در یکی از مرخصیهای سربازیاش میبیند دوست دخترش عروس شده و چه بزن و بکوبی هم در محل راه انداختهاند. یک نامه مینویسد، بر میگردد پادگان و به اصرار میرود خط مقدم و از آنجا هم، روی مین! بعد از آن بود که پیدرپی میشنیدم و میخواندم که سربازان عاشق شکستخورده، نیمهشب یکی یکی، خشاب اسلحهشان را خالی کردهاند زیر گلویشان.
یک وقتی هم به در و دیوار میزدم تا لحظهای، برسم به تفنگی که میرزای شکستهنویس ِ کرمانی با آن شاه شهید را ابدی کرد و خدا خدا میکردم آنقدر خوش شانس باشم که سالم مانده باشد و به قدر کفایت شیوه من دوام بیاورد! نشد و همان وقتها بود که فهمیدم دست مافیای قاچاق اشیای تاریخی چقدر دراز است و تا کجاها که نرفته است.
مجال / بیرحمانه اندک بود و / واقعه / سخت / نامنتظر. / از بهار / حظ تماشایی نچشیدیم، / که قفس / باغ را پژمرده میکند. / از آفتاب و نفس / چنان بریده خواهمشد / که لب از بوسهی ناسیراب. / برهنه / بگو برهنه به خاکام کنند / سراپا برهنه / بدان گونه که عشق را نماز میبریم / که بی شایبهی حجابی / با خاک / عاشقانه / در آمیختن میخواهم.
این شعر شاملوی شهید را "ابراهیم شاهد نوری" پسرِ دایی غلامرضای پدرم توی نامهاش نوشته بود.
برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 122