آداب سر باختن

ساخت وبلاگ
پس از پایان نمایش فعل، نوشته و کار محمد رضایی‌راددنبال فلسفه‌ای هستم که مساله‌اش پایان باشد؛ پایان چیزها، پایان شدن‌ها وقتی که بودن می‌شوند. فکر می‌کنم فقط گذر زمان نباید باشد که هستنِ فعل‌ها را به بودن تبدیل می‌کند چیز دیگری درون هر شدنی هست که با نبودن آن یا دیگرگونه شدن آن، شدن‌ها بودن‌ها می‌شوند.«پایان» یک «شدن» کجا اتفاق می‌افتد؟ آشوب به «پایان» رسیدن و آن را زندگی کردن؟ لحظه‌ای که به فقدان نزدیک می‌شویم؟ هنگامی که می‌توانیم فکر کنیم یا برای کسی بنویسم «تمام شد» و نقطه؟ وقتی پایان یک چیز را اعلام می‌کنیم و نمی‌دانیم چه بر سر خود پایان می‌آید؟در باره پایانِ یک داستان یا یک زندگی، یک رابطه عاشقانه، یک حکومت دیکتاتوری، یک بیماری لاعلاج، یک آرزوی محال، ساعت‌ها می‌توانیم حرف بزنیم اما درباره تفاوتِ پایان‌ها چیز زیادی نمی‌دانیم اگر پایان صرفا یک تمام‌شدن نباشد یک اعلام برای انتها، ته. برای ادامه‌نداشتن؛ این‌گونه که از این جمله در می‌یابیم: «او زندگی را آغاز کرد و لاجرم به پایان برد.» فعل پایان چیست؟ بردن؟ شدن؟ رساندن؟ این‌ها می‌آیند و به پایان می‌چسبند اما فعل خود پایان چیست؟ فعلیت پایان در چه فعلی محقق می‌شود؟ هستن پایان؟ پایانیت پایان را چه فعلی معین می‌کند؟ من می‌پایانم تو می‌پایانی او می‌پایاند. انگار یک حالت غیر زبانی باشد پایان. در زبان کنشی ندارد و خنثی است. حالتی را بیان می‌ آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 136 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 18:59

  برای محمد آقازاده می‌کشندت گوشۀ پياده‌رو. چند دقيقه بايد بگذرد از سياه... از ترس... از خيسی جيب‌هايت... از شب‌های تار... سياه... به سردی ِ خیابان‌های سرگردانِ بدونِ درخت... از مردانِ سیاهپوش ِ در سایه... از گفت‌وگو... از روزنامه که عکست را چاپ می‌کند میان میوه‌های ممنوعه... از مثلث‌های شاید شبیه... شبیه سرکش... شبیه شکل اول شین، شلاق... که ترس ... شبیهِ شبیهِ... مثال بلد نیستم بزنم، شبيه همان غم، گريه... غم‌گريه...چشمان کسي را بياورند از تماشا... تلخ... از صدای مادر محزون که لابد التماس می‌کند که خدا... چرا اينجا نشسته‌ام و دارم... که شلاق که ترس و عکس زنی در زير پل سيد خندان، رگ‌ها را کسی ببرد گره بزند دور ميدان‌های ممنوعه، دور... مثال بلد نيستم بزنم اما همان میدان انقلاب، زير عکس سيدی که نمی‌خندد...چند دقيقه بايد بگذرد که ترس... چرا بايد چشم هایت را بپوکونی؟ که چی را نبينی... همه‌اش فيلم است! اما تو هی بايد از خودت بپرسی يعنی من خوابم؟ يعنی خدا کند که خواب باشد وگرنه دخلت در‌آمده محمد! دخلم در‌آمده که بايد همه حواسم به‌ تو باشد که چطور با چشم‌هايت راه می‌روی و زيرلب اسم کسی را صدا ‌می‌زنی... همه حواسم به اين باشد که نفهمی چطور با چشم‌هايم می‌دوم تا تو که نمی‌رسم که چشم‌ها بسته‌اند و من حالا مانده‌ام زير لبم که خون خشکيده نام توست يا بايد فرياد بزنم؟ گوشۀ پرچم را می‌جوی انگشت‌ها آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 197 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 4:50

مثلا می‌توانست مرده‌شور باشد یا قصاب یا بازجوی زندان و حتی کسی باشد که چهارپایه را از زیر پای محکومانِ به اعدام می‌کشد، کسی که همیشه تیر خلاص را به سمت پیکر نیمه‌جانشان شلیک می‌کند. اما نبود. گاهی توی خیال‌هایش انگشتان باریک و کشیده‌ای داشت که وقتی کسی، اغلب مردی، توان خیره‌شدن به چشم‌های درشت سیاهش را نداشت به‌ناچار می‌بایست تن می‌داد به تماشای آنها. به تماشای رفتار آنها با پوست، رفتار انگشتانِ در خیال، باریک و کشیده‌اش با لب، رفتارشان با برآمدگی مهره‌های کمر... همیشه وقتی به این‌جا می‌رسید دهانش خشک می‌شد و حس می‌کرد کسی نابه‌هنگام و مدام زیر پوستش طبل می‌کوبد. صدای بلند طبل اجازه نمی‌داد پیش‌تر برود؛ مثلا به‌ رفتار انگشت‌ها و دکمه‌ها فکر کند یا به بوی درهم‌شدهٔ عطر و توتون پیپ، به زبری چانه و داغی زبان... دهانش خشک می‌شد و آه می‌کشید. نقاش بود و معمولا نقش‌هایی می‌کشید که پررنگ بودند وزن داشتند و انگار از جایی دور از جایی خیلی دور آمده بودند؛ از لای لزج گوشت و خون و استخوان. وقتی که می‌نشست روبه‌روی بوم، انگشت‌هایش باریک و کشیده بودند، صدای طبل از زیر پوستش می‌آمد و وقتی که دهانش خشک می‌شد کار از دست درآمده بود. خسته و عرق‌کرده بلند می‌شد می‌رفت دست‌های رنگی‌اش را می‌شست و آب مثل همیشه انگشت‌ها را معمولی و متوسط می‌کرد. آرامش پس از پایان را خیلی دوست داشت؛ رهاشدن عضله‌ها، سبک‌شد آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:53

برای میم. اگر یادت ماند به دوستانت در تهران بگو که شب‎های آذر توی خانه نمانند؛ بزنند به خیابان چون قرار است خورشید نصف شب دربیاید به چه بزرگی و چشم‎های شب‌زنده‎ها را کور کند.بگو شب بخوابند.یادت باشد به یعقوب بگویی بیست و پنج خرداد از خانه بیرون نیاید، از خانه بیرون آمد انقلاب نرود، انقلاب رفت راه نیفتد برود طرف‌های آزادی. بگو اگر آزادی رفت دیگر برنمی‎گردد، به مادرش بگوید جنازه‌اش را بایستی کجا پیدا کند.به مامانت بگو تا می‎تواند داروی ام‌اس ذخیره کند توی یخچال؛ زمستان بلندی درپیش خواهیم داشت. نکند گول اخبار هواشناسی را بخوری و در انظار عمومی شالت را از روی صورتت بزنی کنار، نکند متهم بشوی به اقدام علیه امنیت ملی. نکند بروی توی حبس عمومی توی حصر خیابانی. مردم دوره‎ات کنند به تماشا و هیزی، از کار و کاسبی بیفتند گند بزنی به اقتصاد کلان و ارزش پول ملی. نکند یادت برود ته زمستان بهار نیست؛ بی‌هوا دلت هوای شیراز کند سوار ماشین بشوی بزنی به جاده آنجا که خانم هایده ساقی را صدا می‎زنند چشمانت را بگذاری روی هم محکم فشار بدهی سر پیچ اتوبوس اردوی راهیان نور را نبینی بزنی سی چهل تا بچۀ ماه را نفله کنی.ته زمستان یک پیچ است که آن‌ورش معلوم نیست.فقط یادت باشد به داییت بگویی سوار سواری‎های شخصی ناشناس نشود سر از بیابان‌های اسلامشهر در می‎آورد طوری‌که همسرش هم تکه‎پاره‎هایش را نمی‎تواند شناسایی کند.بهش آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 14:58

من استاد شروع کردن‌های بی‌پایانم؛ خبره‌ام در کشف آغاز‌ها. و اغلب هم آغاز چیزها پیش‌پاافتاده و معمولی. چیزهای کوچک گم‌شده در هیاهوی حاشیه‌ها. مثل یک عکاس طبیعت که سال‌ها در کمین شکار لحظه‌ای می‌ماند٬ کمین‌های زیادی زده‌ام جابه‌جای روزها و زندگی‌ام برای شکار آغازهای در ابتدا مانده و به میانه و پایان نرسیده شده. آغاز لرزیدن پسربچه‌ای که در مهتابی یک خانه روستایی کنار پسرهای فامیل خوابیده. و از سرماست آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : آغازها, نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 20:57

 از انتخابات بر می‎گردماز انتخاب بین گلوله و گلوی توبین انگشت اشارهٔ قرمز یا آبیبین زندان و خانهٔ هنرمندانبدو بدو توی پیاده‌روهای خیابان انقلابلای‎به‎لای اشک‎آورها و باتوم‌های وحشی عریانو لابه‎های مادران دلشوره و خاک به چشم‌های باز تو در عکس‌ها نگاه می‌کنمبه شال زیبای تو که می‌شد پرچم وطنم باشدشناسنامه‌‌ام نارنجکی سمج شدهو سنگین کرده جیب کتم رادستم به بدنمبدنم به تیتر روزنامه‌ها نمی‌آیدبه لبخند ملیح سرداران مردم‌سالاری از گریز می‎آیمبه‎ ناچاری ِ مردمان ناگزیرِ تنهارها شده در زندان بزرگ زندگینوک انگشتم را بر گلوی نرم تو می‌کشمو بر شناسنامه‎ام می‎کوبمبر وطنمبر لابه‎های زنان کردبر تیتر درشت کیهان آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : شرحی,رأی, نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 147 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:00

  در یک صحنه از فیلم عشق، که البته بیشتر فیلمی درباره خیانت و خودکشی است، الکترا یک تکه تریاک می‌گذارد کف دست مورفی و می‌گوید: این باشد برای وقتی که درد داری و من نیستم تا آرامت کنم. مورفی چند سال بعد وقتی به سراغ تریاک جاساز شده می‌رود که مادر الکترا به او تلفن زده که آیا از دخترش خبر ندارد؟ که هیچکدام از دوستانش هم نمی‌داند کجاست که احتمالا خودکشی کرده چون در این دو سه ماه اخیر مدام از درد و مرگ حرف می‌زده است. مورفی ناگهان به یاد می‌آورد چقدر عاشق الکتراست و نبودن او چقدر درد دارد. وقتی همهٔ راه‌های تماس با الکترا و شنیدن صدایش را می‌رود و به بن‌بست می‌رسد به تریاک نگاه می‌کند، چشم‌های زی آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : حذف,مرگ,حمله, نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 172 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:00

برای پیکان جوانان زرد آقای مرادی خبر را احتمالا وحید که پدرش در همان دبستان ما معلم بود و معلم کلاس پنجم هم بود، پخش کرده بود. ما بهت‌زده نشسته بودیم روی نیم‌کت‌های چوبی کثیف و به‌جای خالی مردی خیره شده بودیم که دیگر محال بود ببینیمش و از کابل سیاه بلندش کتک بخوریم و از دهان همیشه پر از تفش پدرسگ بشنویم. ما هنوز نمی‌دانستیم خودکشی برای چی بوده است. نمی‌دانستیم چگونه خودش را خلاص کرده است. خلاص‌شدن را همین وحید پدرسگ از زبان پدرش شنیده بود. نمی‌دانستیم جان‌دادنش چند لحظه طول کشیده. نمی‌دانستیم چه به سر زن و بچه‌اش می‌آید. هنوز هیچی نشده دلمان برایش تنگ شده بود. بغض همگانی. یکی از میزهای جلو گفت آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : کاش,خفه,شده,باشید,آقا, نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 115 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:00

 یک.خبر همچون کوسه‌ای گرسنه، می‌بُرد و زخم می‌زند و در گوشت و جان کلمات پیش می‌آید.دیشب که آرش آذرپناه مدام با ناباوری می‌پرسید: «چطور ممکن است؟ من سه روز پیش با او نیم‌ساعت تلفنی حرف زدم.» دلم می‌خواست می‌توانستم و امکانش بود که مشت‌مشت خاک بریزم روی خبر. بعد با خودم فکر کردم زنده‌بودن مؤلف احتمالا برخلاف مرگ مؤلف است. آن‌جا، اگر مخاطبی اثری از مؤلف را بخواند به محض خوانش مرگ مؤلف را رقم زده است و این‌جا، تا مخاطبی خبر مرگ نویسنده را باور نکرده یا هنوز نشنیده و نخوانده باشد مؤلف زنده است.کسی که هنوز خبر را نشنیده اما دارد کتاب کوچهٔ ابرهای گمشده‌اش را می‌خواند و با خودش می‌گوید: «دهنت سرویس! آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : چرا,کورش,اسدی,نمرده,است؟, نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 151 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:00

اضطراب ادامه، فلاکت پایان   زن به مرد نویسنده پس از آن‌که جلسه داستان‌خوانی تمام شده بود و همه آمده بودند بیرون از سالن توی همهمه و‌خوش‌وبش نوشیدنی بخورند، گفته بود‌‌: وقت دارید به اندازه چند ساعت ماجرای زندگی‌ام را برایتان بگویم؟ شاید بتوانید داستانی درباره‌اش بنویسید.مرد جواب داده بود: نمی‌دانم بتوانم یکی‌دو‌ساعت خالی کنم یا نه٬ برنامه‌ام فشرده است و فردا بلیط برگشت دارم. حالا چی هست این ماجرای زندگی‌تان؟ کمیش را بگویید شاید توانستم جایی میان شلوغی‌هایم خالی کنم.زن برای قدردانی دست‌هایش را گذاشته بود روی سینه‌ و گفته بود:«من هر روز صبح به‌خاطر یک ‌شیشه شیر که برای بچه‌ام بگیرم به بازجویم آداب سر باختن...
ما را در سایت آداب سر باختن دنبال می کنید

برچسب : اضطراب,ادامه,فلاکت,پایان, نویسنده : adabesarbakhtana بازدید : 109 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:00